چرا برخی افراد از ابراز احساسات خود میترسند؟
ابراز احساسات، بخشی اساسی از ارتباط انسانی و سلامت روان است. اما چرا برخی افراد در انجام این کار با مشکل مواجه هستند و از بروز دادن احساسات خود میترسند؟ دلایل متعددی پشت این ترس وجود دارد که در ادامه به 20 مورد از مهمترین آنها اشاره خواهیم کرد:
درک این دلایل میتواند به ما کمک کند تا هم خودمان و هم دیگران را بهتر بشناسیم و محیطی امنتر و حمایتیتر برای بیان احساسات ایجاد کنیم.
- ✅
ترس از طرد شدن:
نگرانی از اینکه ابراز احساسات منجر به دوری و طرد شدن از سوی دیگران شود. - ✅
تجربههای تلخ گذشته:
تجربههای منفی در گذشته که به دنبال ابراز احساسات، با واکنشهای نامناسب یا آسیبزا مواجه شدهاند. - ✅
آموزشهای خانوادگی:
در برخی خانوادهها، ابراز احساسات به عنوان ضعف تلقی میشود و سرکوب احساسات تشویق میشود. - ✅
فرهنگ جامعه:
در برخی جوامع، نشان دادن احساسات قوی، مخصوصا برای مردان، امری ناپسند یا ضعیف تلقی میشود. - ✅
ترس از آسیبپذیری:
ابراز احساسات به معنای نشان دادن آسیبپذیری است که برخی افراد از آن واهمه دارند. - ✅
عدم مهارت در ابراز احساسات:
نداشتن مهارت کافی در بیان احساسات به صورت صحیح و سازنده. - ✅
ترس از قضاوت:
نگرانی از اینکه دیگران احساسات فرد را قضاوت کنند یا او را مسخره کنند. - ✅
کمالگرایی:
تلاش برای حفظ یک تصویر بینقص و بیعیب از خود و ترس از اینکه ابراز احساسات، این تصویر را خدشهدار کند. - ✅
اعتماد به نفس پایین:
کمبود اعتماد به نفس میتواند باعث شود فرد احساس کند که احساساتش ارزشمند نیستند و نباید ابراز شوند. - ✅
اضطراب اجتماعی:
ترس از تعاملات اجتماعی و نگرانی از نحوه واکنش دیگران به ابراز احساسات. - ✅
مقایسه با دیگران:
مقایسه خود با دیگران و احساس اینکه دیگران بهتر از او میتوانند احساسات خود را کنترل کنند. - ✅
ترس از برچسب خوردن:
نگرانی از اینکه ابراز احساسات باعث شود دیگران برچسبهای منفی به او بزنند. - ✅
عدم شناخت احساسات خود:
برخی افراد به خوبی با احساسات خود آشنا نیستند و نمیدانند چه چیزی را تجربه میکنند. - ✅
ترس از کنترل خارج شدن:
نگرانی از اینکه با ابراز احساسات، کنترل خود را از دست بدهند و واکنشهای غیرقابل پیشبینی نشان دهند. - ✅
احساس گناه:
احساس گناه از داشتن برخی احساسات، مخصوصا احساسات منفی. - ✅
شرم:
احساس شرم از ابراز برخی احساسات، مخصوصا احساساتی که در جامعه مورد قبول نیستند. - ✅
تروما:
تجربههای آسیبزای گذشته میتوانند باعث شوند فرد از ابراز احساسات مرتبط با آن تروما خودداری کند. - ✅
ناتوانی در مدیریت احساسات:
فرد نمیداند بعد از ابراز احساسات، چگونه باید با آنها برخورد کند. - ✅
فکر کردن زیاد:
تحلیل بیش از حد موقعیت و احساسات، قبل از ابراز آنها، که میتواند باعث فلج شدن فرد شود. - ✅
توقع بیجا از دیگران:
انتظار داشتن واکنشهای خاص از سوی دیگران، که در صورت عدم تحقق، باعث ناامیدی و دلسردی میشود.
این دلایل میتوانند به صورت مجزا یا ترکیبی در افراد مختلف وجود داشته باشند و مانع از ابراز احساسات آنها شوند.
شناخت این عوامل، اولین قدم برای غلبه بر این ترس و ایجاد یک زندگی سالمتر و پربارتر است.
چرا برخی افراد از ابراز احساسات خود میترسند؟ 20 نکته
1. ترس از آسیبپذیری
ابراز احساسات به معنای نشان دادن بخشی از خود است که ممکن است آسیبپذیر باشد. این ترس باعث میشود افراد از بیان احساسات خود اجتناب کنند. آسیبپذیر بودن یعنی پذیرفتن این واقعیت که شما هم نقصهایی دارید و کامل نیستید. وقتی احساسات خود را پنهان میکنید، خود را از فرصتهای برقراری ارتباط عمیق با دیگران محروم میکنید. آسیب پذیری کلید ایجاد صمیمیت و اعتماد در روابط است. ترس از آسیب پذیری میتواند ناشی از تجربیات گذشته باشد. یاد بگیرید که آسیب پذیری را به عنوان یک قدرت ببینید، نه یک ضعف. هر چه بیشتر خودتان را به دیگران نشان دهید، بیشتر احساس اصالت خواهید کرد.
2. تجربه قضاوت یا تمسخر در گذشته
اگر فردی در گذشته به خاطر ابراز احساساتش مورد قضاوت یا تمسخر قرار گرفته باشد، احتمالاً در آینده از این کار اجتناب خواهد کرد. قضاوت شدن میتواند به شدت به عزت نفس فرد آسیب بزند. تمسخر شدن باعث میشود فرد احساس شرمندگی و حقارت کند. این تجربیات منفی میتوانند باعث ایجاد یک الگوی رفتاری اجتنابی شوند. به دنبال افرادی باشید که پذیرای احساسات شما هستند و از شما حمایت میکنند. اگر در گذشته مورد قضاوت قرار گرفتهاید، به خودتان یادآوری کنید که این اتفاق لزوماً تکرار نخواهد شد.
3. ترس از طرد شدن
برخی افراد میترسند که اگر احساسات واقعی خود را بیان کنند، توسط دیگران طرد شوند. این ترس میتواند به ویژه در روابط عاشقانه یا دوستیها قوی باشد. 






هر وقت میبینم آدمهایی که برای خودشان بتهایی ساختهاند از نشان دادن حسهایشان میترسند، یاد آن سالی میافتم که خودم در همین دام افتاده بودم. انگار باور کرده بودم که اگر اشک بریزم یا ترسم را بگویم، دیگر آن آدم قویای که همه فکر میکنند نخواهم بود. اما یک شب، پس از سالها پنهانکاری، همه آن داستانهای نخورده یکباره مثل رودی جاری شدند. عجیبترین قسمت؟ نه تنها دنیا به آخر نرسید، بلکه آن شب شروع سبکتر شدن من بود.
چقدر خوب بود خواندن این مطلب. سطر به سطرش باعث شد برگردم و بقیه نوشتههای سایت را هم ببینم. انگار انگار چیزهایی اینجا گفته میشود که در جای دیگری پیدا نمیکنی. درباره آن بخش آسیبپذیری خیلی فکر کردم؛ همان نقطهای که آدم حس میکند مثل حلزون بدون لاک است. حالا میفهمم چرا بعضی از ما مدام نقش آدمهای خشن را بازی میکنیم – چون پشت آن ماسکها، حس میکنیم امنتریم.
اما واقعیت این است که هیچ چیز بدتر از آن انبارکردن مداوم احساسات نیست. روزی این انبار منفجر خواهد شد. سالها پیش، بعد از یک دعوای خانوادگی، سه ماه تمام سکوت کردم. فکر میکردم این پیروزی است. اما حالا میدانم که آن سکوت، شکستی بود که به قیمت از دست دادن روابط تمام شد. حالا که این متن را میخوانم، یادم میآید که چطور کمکم یاد گرفتم به جای اینکه از طرد شدن بترسم، بپذیرم که قرار نیست همه مرا بپذیرند.
از آن زمان تا حالا، هر بار که جرات میکنم و قلبم را روی آستینم میگذارم، میبینم که بسیاری از ترسهایم بیپایه بودهاند. شاید این همان درسی باشد که خیلی دیر یاد گرفتم: ترس از بروز دادن حسها، بزرگتر از خود آن ترسها نیست. فقط کافی است یک بار شجاعت به خرج دهی و ببینی که زنده میمانی.